یادی از پزشک نیکوکار زنده یاد “دکتر رضا شیخ “

حتما نام بقراط، طبیب و فیلسوف یونانی را شنیده اید و “سوگند نامه ی پزشکی – اخلاقی” او را خوانده اید. در این سوگند نامه ، با شاهد گرفتن خدا به او قسم یاد می شود که نسبت به معلم و استاد نهایت قدردانی و از خودگذشتگی انجام شود، نهایت تلاش و تخصص در جهت کمک به بیماران و جلوگیری از آسیب آنها به کارگرفته شود، به “اُتانازی”(به مرگی) و سقط جنین هیچ کس کمک نشود، راز داری پزشکی حفظ گردد، با هیچ بیماری ناعادلانه رفتار نشود، و از هیچ بیماری سوءاستفاده – به ویژه سوءاستفاده  جنسی – صورت نگیرد.

  چندی پیش زندگی نامه ی زنده یاد دکتر “مرتضی شیخ” را می خواندم که به یاد “قسم نامه ی” بقراط حکیم افتادم ؛ و دریغم آمد که تنها خودم از شرح حال سراسر گذشت و فداکاری این پزشک نمونه و انسان دوست با خبرباشم. شاید زندگی نامه ی این پزشک وارسته تلنگر و شاید زنگ بیدار باشی برای خیلی از پزشکان بزرگوار دور و بر خودما ن باشد که به قول اقبال لاهوری ” به خواب گران فرو رفته اند.

  دکتر مرتضی شیخ ، پولی به عنوان حق ویزیت از بیماران دریافت نمی کرد، و هر کس هرچه می خواست در صندوقی که کنار میز دکتر بود می انداخت؛ و چون حق ویزیت دکتر ۵ ریال بود (بسیار کمتر از حق ویزیت دیگر پزشکان آن زمان )، بیش تر اوقات ، بیمارانی که به مطب او می آمدند به جای پنج ریالی ، سرفلزی نوشابه داخل صندق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود…! برخی از خدمات انسان دوستانه ی زنده یاد دکتر شیخ (۱۲۸۱- ۱۳۵۵ خورشیدی) را از زبان اطرافیان آن انسان راستین می خوانیم :

   دختر بزرگوار ایشان می گویند:” روزی متوجه شدم که پدرم سرگرم شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی هستند با شگفتی از او پرسیدم :” پدر بازی می کنی ؟” چرا سرنوشا به ها را می شویی؟” پدر پاسخ داد:” دخترم ، بیمارانی که پیش من می آیند ، بهتر است از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.این سرنوشابه ها ی تمیر را آخر شب در اطراف مطب می ریزم تا بیمارانی که فقیرهستند و خجالت می کشند که در صندوق چیزی نیندازند، از این ها که تمیز است استفاده کنند.”

  یک سبزی فروش می گوید:” زمانی که  دکتر شیخ ، تازه در محله ی “سرشور” مطب بازکرده بود و من ایشان را هنوز نمی شناختم . هر روز پیش از رفتن به مطب پیش من می آمد و قیمت سبزی ها را می پرسید ولی نمی خرید. سرانجام پس از چند روز، با کمی پرخاش به او گفتم :” تو مگر بازرسی که هر روز می آیی و وقت مرا می گیری؟” وی گفت: ” خیر من پزشک هستم ، و قیمت سبزی ها را برای آن می پرسم تا ارزان ترین آنها را برای بیماران تجویز کنم.”

  روزی مردی از دکتر می پرسد:” چرا شما با این سن و خستگی ناشی از کار، از موتور سیکلت استفاده می کنید؟” دکتر در پاسخ می گوید:” خانه ی بیمارانی که من به دیدن آنها می روم آن قدر پیچ در پیچ و کوچه های تنگ دارد که هیچ ماشینی از آن نمی تواند عبور کند. “

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − دو =