چکیده :
اغتنام دم ، موضوعی است که از دیرباز تا کنون در آثار و اشعار بسیاری از شاعران به شیوه های گوناگون پرورده شده است. از رودکی – پدر شعر فارسی – تا اخوان – شاعر نوپرداز این مرز و بوم – هر کدام به زبانی پیراموون این موضوع ، سخن گفته اند . هر چند در اشعار شاعرانی چون رودکی ، فردوسی ، خیام و حافظ بیش از دیگران با این اندیشه روبه رو می شویم، ولی به یقین ردپای این مضمون را در اندیشه ی هر انسان خردورزی می توان یافت . چرا که اغتنام دم ارتباط ناگسستنی با گذران عمر و مساله ی مرگ و زندگی دارد. هر انسان خردمند ، آن گاه که به مرگ و زندگی می اندیشد،ناگزیر پرسشی در ذهنش پدید می آید که راستی در برابر این زندگی زودگذر و دنیای ناپایدار چه باید کرد؟ چگونه از این لحظه های زودگذر عمر بهره یاب شویم، حال که عمر به سرعت برق می گذرد و درنگ نمی کند، کار ما کدام است ؟ راستی دم چیست و چگونه می توان آن را گرامی داشت؟! این پرسش ها می تواند آغاز و انگیزه ای باشد برای مضمون گرامی داشت دم.
کلید واژگان : خیام ، اغتنام دم ، پرسش گری ، خوش باشی ، مرگ اندیشی ، در لحظه زندگی کردن
“اغتنام دم” ، موضوعی است که خیام در رباعیاتش پیوسته انسان را به آن می خواند . دلیل برجسته ی این دعوت در حقیقت ، اندیشیدن او پیرامون مرگ و زندگی است . اندیشه ی مرگ می تواند ، نیک بهانه ای باشد برای اندیشه ی گرامی داشت دم . آن گاه که انسان به بی وفایی و بی اعتباری جهان می اندیشد و گذران عمر را پیش چشمانش به نظاره می نشیند – بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت زجهان گذران ما را بس (حافظ)- غم و حسرتی ناخواسته او را به این اندیشه وامی دارد که بایدقدر تک تک لحظه ها را دریابد و به گونه ای از آن بهره مند شود. چنان که خیام می گوید:
برخیز و مخور غم جهان گذران خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت به تو خودنیامدی از دگران
دلیل توجه فراوان خیام بر ناپایداری و گذران پرشتاب عمر و بی اعتباری دنیا؛ این است که وی می خواهد با نشان دادن واقعیت مرگ، بر حقیقت انکارناپذیر زندگی تأکید کند؛ و همه را به اغتنام دم دعوت نماید . هر چند موضوع مرگ و زندگی جزو کهن ترین دغدغه های بشری است ، لیک در کلام خیام جلوه ای ویژه یافته است.
اما چرا خیام ما را به ” اغتنام دم ” یا همان “در لحظه زندگی کردن ” فرا می خواند ؟
پرسشگری : خیام فیلسوفی است فرزانه ، که پرسشگری ساختار اندیشه ی او را ساخته است . اندیشه ی او مدام ؛ نا آرام است ، چرا که پیوسته ، فراسوی چیزی را می جوید که به آن رسیده است . پرسش او از آغاز و انجام جهان است . بدایت و نهایت جهان را می جوید ، به دنبال دلیل آمدن است : این است که پیوسته می پرسد:
دوری که در آن آمدن و رفتن ماست او را نه نهایت ، نه بدایت پیداست
کس می نزدند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست ؟
خیام در کار خلقت و راز آفرینش متحیراست… اما نه حیرتی ازسر نادانی وجهل ؛ بلکه تحیر خیام نتیجه تامل و خردمندی او است . چرا که هر چه انسان خردمندانه تر به کار جها ن بنگرد، بر حیرتش نیز بیشتر افزوده می شود. و خیام نیز انسان خردورزی است که خردمندانه به کار جهان و انسان و نیز آغاز و انجام آن می نگرد؛ و علاقه مند و جویای کشف اسرار آفرینش است. پس چون به هیچ سری از اسرار ازل دست نمی یابد، انگار که بر می آشوبد و به درگاه حق ، شکوه کنان می نالد که دلیل خلقت انسان کدام است ؟ اگر قرار بر رفتن و مردن بود، پس چرا آفریدی ؟ و حال که آفریدی چرا دوباره به صحرای عدم می بری؟ … بنابراین خیام پرسشگری است که هرگز در هیچ مقامی از پرسیدن رهایی نمی یابد.
خوشباشی : خوش باشی در شعر خیام ، رنگ و بوی فلسفی به خود می گیرد و یکی از دلایلی است که این شاعر فرزانه، به مدد آن انسان را به “گرامی داشت دم ” فرا می خواند. به یقین ، خیام یکی از برجسته ترین چهره هایی است که در خلال رباعیاتش ، ادبیات خوشباشی را به نمایش گذاشته است؛ چرا که خیام دل بریدن از دنیا و روی آوردن به آخرت را از نوع ” نقد به نسیه دادن ” می داند. بنابراین ، غم خوردن را شایسته نمی داند ، لیک تمام تلاشش آن است که از لحظه لحظه عمر ، کام دل بستاند ، آری در نگاه او کامیانی از “حال ” بهترین روش مقابله با گذران عمر و شکنندگی آن است. اما ناگفته نماند که “می نوشی ” خیام دعوت به لاابالی گری نیست . به نظر می آید خیام ،با رباعیاتی این گونه، می گوید: ای انسان چه بخواهی چه نخواهی زندگی گذرا است : و عمرت به سر می رسد ؛ پس تلاش کن تا بر غم مرگ و مردن غلبه کنی . از این رو، در این پیکار، چاره ای نداری مگر آن که شادباشی . شاد بودن ، تنها چاره ی غم نخوردن است. عمر در نگاه خیام ، بسیار گذرا است ؛ درست به قدر “دم فروبردنی و برنیاوردنش ” همین و بس. ..
مرگ اندیشی : به نسبت رباعیات برجای مانده از خیام ، درصد بالایی از آنها پیرامون مساله مرگ و زندگی و نگرانی از گذران عمر و درنهایت اغتنام دم است. با تامل در این رباعیات می توان دریافت که خیام از مضمون مرگ به گونه های مختلف بهره گرفته است. پاره ای از این رباعیات فقط یادآوری حقیقت مرگ است ، که حاصل آن نوعی توجه و تذکر پیرامون مرگ و هشداری است هم به خود و هم به دیگران . در این نوع از رباعیات، خیام مرگ را به عنوان یک حقیقت ، پذیرا است … مرگ جسمانی که خیام به آن می اندیشد در نگاه او می تواند عامل بریدن از تمام خوشی ها و لذات این جهانی باشد. بنابراین، چون شبحی ترسناک وجود او را فرا می گیرد؛ و این نکته را در ذهن او قوت می بخشد ، که جهان پس از مرگ ، ورطه ی نیستی است و بس. و از این روست که وی مردمان را به کام گیری از دنیا و خوشی های آن فرا می خواند و از آنان می خواهد پیش از آنکه فرصت از دست برود، و به جمع مردگان بپیوندند ، غم و اندوه ، فرو نهند و باده ی شادمانی و خوش دلی سرکشند.
پی نوشت :
- باقری نژاد، داوود، کزازی، میرجلال الدین ، فصل نامه علمی پژوهشی ” عرفانیات در ادب فارسی ” ، گرامی داشت دم (اغتنام فرصت) در اندیشه ی خیام با نگاه تطبیقی به مولوی .